نتایج جستجو برای عبارت :

صفرم

+ در مورد قسمت صفرم صحبت می کنیم
+ نظرتون رو در مورد اسم پرسیدم
+ در مورد دلیل ۱۰۲۴ صحبت کردم
+ در مورد خودم و دلیل ضبط پادکست صحبت کردم و شاید تحریکتون کنم شما هم پادکست بسازید
+ شاید خاطراتتون رو زنده کردم با این قسمت
+ مطلب خاصی جز ۱۰۲۴ نگفتم
+ از قسمت اول روی قسمت های پادکست
نظراتتون رو برام ایمیل کنید یا در همین صفحه بنویسید
لینک مستقیم برای دانلود : دریافت مستقیم
دچار حس عذاب وجدان همیشگی ام شدم .که وقتی با یه نفر جزو محدوده دوست داشتنی هام دعوا می کنم، حتی وقتایی که تقصیر من نیست، یا به خودم برای عصبانی شدن حق میدم، باز هم بعدش عذاب وجدان می گیرم و فکر می کنم امروز آخرین روز دنیاست و ممکنه یکی بمیره در حالی که من باهاش قهر بودم یا دلش رو شکستم. دارم موزیک گوش میدم و بعدش میخوام با ناهار و هله هوله خودم رو خفه کنم.
این آخرین باری نیست که شکست می خورم ولی شاید آغاز اولین باری باشه که بالاخره پیروز میشم. چندتا تصمیم عجیب گرفتم. صفرمیش رو هفته پیش عملی کردم و موهام رو مدلی که میخواستم کوتاه کردم. اولیش اینه که مقاومت رو تموم کنم و برم دکتر؛ یا فردا یا پسفردا. دومیش اینه که هر اتفاقی افتاد، کم نیارم و همین یه ماه طاقت بیارم. سومیش اینه که دهنم رو ببندم. یه سکوت طولانی مدت.
تا این‌جا روزم چندتا دعوا و دلخوری با دو نفر دیگه در پی داشته. البته الف توی آخرین دعوا ازم معذرت خواهی کرد ولی من هنوزم با بغض نشستم و نمی‌تونم حواسم رو جمع کنم. از سین به‌خاطر حواس پرتی اش عصبانی شدم و اونم ناراحت شد از رفتارم. وضعیت امتحانام هم خوب نیست. امتحان عملی رو نسبتا خوندم و بلدم اما تئوری هیچ در هیچ. به‌خاطر اینکه دانش قبلی اش رو ندارم. فردا هم نمی‌تونم قسمت آخر گیم او ترونز رو ببینم. شایدم تایم ناهار به‌جای درس خوندن اون رو ببینم
مورخه ۹۷/۱/۹
از من/ به من
-----------------
جونم براتون بگه که اگه شخصی رو دوست دارین و طرف نمیدونه -یعنی روش کراش دارین- با اطمینان خاطر پاشین برین با خودش یه آدم نزدیکش یا یه واسطه در میون بذارین. فی الواقع کاری نکنین که جگرسوز بشین... قبول دارم حس خوبیه اون مرموزیت و سوختگی، ولی وجداناٌ نکنین این کار رو. بذارین خیال‌پردازی‌هاتون واقعی بشه، اگه هم نشد سینه رو صاف کنیم، با صدای واضح و گیرا بگیم به درک که نشد! همین... والا... دیگه چرا انقد عرفانیش کنیم؟! ح
سلام و صد سلام و تمامی دوستانی بلاگ بیانی که پشت میز نشستن و اشتباهی وبلاگ منو باز کردن :) ماجرا از این قرار هست که آقا من از بچگی بر خلاف بسیاری از بچه های بالا شهر و پایین شهر و وسط شهر و کلا همه جا، علاقه زیادی به بازی هایی مثل فوتبال و پل دستی و این چیزا نداشتم پس مینشستم خونه و خودم رو با تلویزیون و کتاب ها و این چیزا مشغول میکردم. یکی از برنامه های مورد علاقم که میدونم برای یک بچه خیلی بعید میاد "افسانه زدایان" شبکه چهار بود که توش دو مرد خوشت
(یک). اگر مردم ایران می خواهند غذا برای خوردن داشته باشند باید دولتشان را وادار به تغییر سیاستهایش بکنند.(وزیر خارجه آمریکا)
(دو).  گرسنگی دادن مردم از مصادیق جنایت جنگی است. |link|
 
 
گزارش بودجه امریکا| رونوشت به ترامپ
اکستاکس‌نت + دانلود مستند روز صفرم
فردا یک پایانترم و یک میانترم دارم. اوضاع خوبی در هیچکدامشان ندارم و استرس هم چیز تازه ای نیست. دیشب و صبح درگیر دعوا شدم. اگر بخواهم طبق معمول رفتار کنم، امروز را تا شب در این وضعیت ... سپری می کنم و شب امتحان هم طبق معمول درس را متوجه نمیشوم. فردا هم می روم و دو تا صفر خوش آب و رنگ میگیرم و آخر ترم برای مشروط نشدن دعا می کنم. اما راستش نمی خواهم درگیر پروسه همیشگی سه ساله ی خودم بشوم و می خواهم همین امروز ؛ فقط امروز را تحمل کنم. چون فردا قرار است ب
ﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺪﺩ 10 ﻣﻬﻤﻮﻧ ﻣﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﻋﺪﺩﺍ ﺭﻭ 
ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻨﻪ 0,1,2,3,4,5,6,7 ,9 ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺪﺩ 8 
ﻮﻥ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ 8 ﺍﺻﻦ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤ ﻮﻣﺪ . 

ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﻣﻬﻤﻮﻧ ﻣﺮﺳﻪ ﻭ ﻋﺪﺩ 10 ﻣﺎﺩ 
ﺑﺒﻨﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﺰ ﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﻪ ﻬﻮ ﺸﻤﺶ ﻣﻮﻓﺘﻪ ﻣﺒﻨﻪ ﻋﺪﺩ 8 ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺳﻂ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﻣﺮﻗﺼﻪ . 
ﻣﺎﺩ ﻭﺳﻂ ﻭ ﻣﺨﻮﺍﺑﻮﻧﻪ ﺯﺮ ﻮﺵ 8 ﻣﻪ: 
ﺗﻮﺭﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﺮﺩﻩ؟ ﻣﻪ ﻣﻦ ﻧﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭ ﺑﺎ؟ 
ﻋﺪﺩ 8 ﻫﻤﻨﻄﻮﺭ ﻪ ﺍﺷ ﺗﻮ ﺸﻤﺎﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ 
ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﻋﺪﺩ 10 ﺭﻭ ﺑ
میگه من از صفر شروع کردم دستامو گذاشتم رو زانو هامو بلند شدم، شب بیداری کشیدم، زحمت و زحمت و زحمت.. 
اره تو کار کردی، ولی اگه به واسطه اینکه بابات پولدار بود آشناهای پولدار نداشتی کسی طراحی ویلاشو میداد دستت؟ اگه بابات برات دفتر گرون قیمت نمیخرید مشتری های لاکچری میومدن سراغت؟ ایا همه ادما میتونن با لیسانس دانشگاه ازاد، برند بشن؟ اگه لباسات لاکچری نبود و گوشیت آیفون نبود میتونستی پروژه های دریاکنار رو برداری؟ اصلا تو دریا کنار راهت میدادن
سلام خدمت دوستان .
من یه پسر ۱۸ ساله هستم که امسال کنکور ریاضی دادم و رتبه م ۴۰۰۰ و خورده ای شد، ولی بنا به مشکلات خانوادگی نمیتونستم برم یه شهر دیگه برای تحصیل (مهندسی تو تهران قبول نشدم) برای همین تو دانشگاه پیام نور درس میخونم .
من از وقتی کلاس هفتم بودم شروع کرده بودم به خواندن زبان‌ انگلیسی ولی وقتی به سال دوازدهم رسیدم مشاور مدرسه مون گفت که زبان و بذار کنار و بچسب به درست.
خانواده م هم گفتن اینطور بهتره و روی درست تمرکز میکنی این در حالی
وااای اشتراک شیانم تموم شده!!!! امروز با بچه ها رفته بودم شیان، آخر سر که داشتیم میرفتیم آقاهه صدام کرد رفتم گفت اعتبار حسابتون هفته پیش تموم شده...اومدم کارت بکشم موجودیم کافی نبود...وایی اونقد ضایع شدم، مجبور شدم از فرزانه ام قرض کنم یه کم://
نمی دونم چرا چون بابا روز تولدم کادو داده بود و گفته بود اشتراک یکساله اس همش تو ذهنم بود تا بیستم اعتبار داره. یکی نبود بهم بگه خب آخه خنگ همون روز که نرفته بود بگیره .
واسش تعریف کردم که...آخرش برسم به کارت
کتاب مغازه 24 ساعته من

دانلود کتاب مغازه ۲۴ ساعته من
محتویات کتاب « مغازه ۲۴ ساعته من » :
درباره نویسنده
گام صفرم
چرا باید مغازه ۲۴ ساعته داشته باشم ؟
باور محدود کننده
درآمد غیرفعال
آیا به عنوان شغل دوم می توان راه اندازی کرد ؟
چه پیش نیازهایی لازم دارم ؟
پیش نیاز اول
پیش نیاز دوم
پیش نیاز سوم
آیا باید برنامه نویسی یاد بگیرم ؟
چقدر سرمایه نیاز دارم ؟
اشتباهات رایج مسیر
گام اول
ایده یابی
طوفان فکری
انتخاب برند
گام دوم
خرید هاست و دامین
هاست
دام
صفرم: چهارده روز پیش، به یک دوستی گفتم رمز وبلاگم رو تغییر بده تا یک مدت از نوشتن دور باشم. امشب بهش می‌گم، خب حالا رمز وبلاگم رو بده. رمز وبلاگ رو گذاشته بود: «glorymanunited»! الآن تازه اومدم توی پنل وبلاگ و دوباره یادم افتاد. خلاصه که خیلی نامردی :)
 یکم: اینکه کامنت‌های پست قبل رو با تأخیر جواب دادم، دلیلش همین چهارده روز دوری از وبلاگ بود. (برای موارد قبلی که این اتفاق می‌افتاد البته بهانه‌ای ندارم متأسفانه. :عرق شرم.)
دوم: بعد از ده سال بر ترسم از
Constantly shifting gears between "who wants to fit in, anyway?" and "ever since I can remember, everything inside of me, just wanted to fit in."
Me
اگه زندگی واقعا کلاس درس باشه، یا کلاس ریاضیه، یا کلاس ادبیات. 
ریاضی رو دیدی؟ صفر داریم و یک. تو نمی‌تونی هم صفر باشی و هم یک.
نگاه ریاضی و مطلق به این زندگی عذاب‌آوره، اما چیزیه که همه این‌روزا انگار بهش رو آوردن. 
ادبیات تعلیمی و کهن. همیشه ازش بدم می‌اومده. یکی از دلایلی که خیلی اوقات نتونستم با شعرای سعدی ارتباط بگیرم، همین بوده. همه‌ش حس می‌کردم و می‌ک
نگاهم کن، ببین یابن الحسن(عج) احوال زارم راببین از درد دوری چشمهای اشکبارم را
ببین آقا ز درد دوریت بیخود شدم از خودغم دوری تو برده ز کف صبر و قرارم را
به مانندم کسی از جام هجرانت ننوشیدهکه من عمریست می نوشم غم هجران یارم را
اگر سر زد خطایی از من عذرم را پذیرا باشز هجران تو از کف داده ام چون اختیارم را
بدون روی تو دنیا برایم چون جهنم شدببین بی روی تو تاریک چون شب روزگارم را
شب و روزم چنان آمیخته شد با هم آقا جانکه گم کردم میان روز و شب، لیل و نهارم
صبح یک هوای عالی داشت که آدمو یاد بهار می‌انداخت. به لطف کلاس آمادگی برای زایمان هدهد، پیاده‌روی این هوا هم نصیبمون شد.
تو مرکز بهداشت دو تا آقای میانسال، داشتن روی در ورودی آرام‌بند نصب می‌کردن. یه نفر چهارپایه گذاشته بود و رفته بود بالا. هرکی میومد مجبور بود بیاد پایین و چهارپایه رو برداره و در رو باز کنه و ببنده و دوباره چهارپایه رو بذاره و بره بالا. و هی این تکرار می‌شد با فاصله‌های کم. مثلا نفر قبل از ما حدود سی ثانیه زودتر رسید به در و
بچه های گل توی خونه. ساعت دوزاده و نیم بود که توی مترو نشستم. ۹۹% ادمها چادری بودند. من زیپ بارانی ام را باز گذاشته بودم و پاچه شلوارم را دوبار تا زده بودم. ناخن هایم لاک زرشکی داشتند و موهایم مثل همیشه بود. انتظار گشت ارشاد را داشتم و از ترس افتادن شال، مقنعه سر کرده بودم. متروی دورازه شمیران که بودم خانمی پرسید ایا این خط به سمت ازادی میرود؟ هنذفری ام را در اوردم و گفتم بله. گفت دارد میرود تظاهرات. بعد من پرسیدم الان برای انقلاب رفتن دیر نباشد؟
صفرم: راستش صحفۀ وبلاگ رو که باز کردم، نیتم نوشتن دربارۀ اسطوره و زمان مقدس و نوروز بود. اما همین که چند جمله‌ای نوشتم، احساس کردم حرف‌هام زیادی تکراریه. این شد که برگشتم و آرشیو وبلاگ رو نگاه کردم و بعله! پارسال چنین پستی رو نوشته بودم خلاصه که اگر دوست داشتید بخوانیدش: نوروز، زمان مقدس
یکم: امسال نخستین عیدیه که دور از خانواده‌ام. دور از پدر، مادر و برادرها. با اینکه بهمن‌ماه بود که دیدمشان، اما دلم مثل سیر و سرکه برای خانه می‌جوشه. فعلاً
عاشق ورزش بودم از بچگی و تنها معضلی که زنگای ورزش گریبان گیرم بود دراز نشست بود و بس..  از همون اول تا همین الان هروقت اسمش میومد از شدت ناراحتی و پهلو و درد و کمر درد و دل درد یک هفته ایش غر میزدم. . امسال ترم اول ورزشمون تیراندازی بود که عاشقش شدم انقد که بال بال میزنم بعد کنکور برم سمتش..  ترم دوم والیبال و بدمینتون و دراز نشستای معلم ورزش عقده ایمون... واقعا عقده ایه... این از این. ترم اول یک بار امتحان دراز و نشست گرفت که هرکی می خواست بره میشمرد
‏این که میگن پول ، پول میاره دروغه....
من خودم صبح به صبح ی هزار تومنیو تنها میزارم توی خونه  شب میام خودشم نیست چ برسه بره پول بیاره 
 
جوکهای خفن و بسیار خنده دار
 
‏یکی نوشته بود اگه صبح بیدار بشی ببینی میلیاردر شدی چکار میکنی؟
.
.
.
یکی کامنت داده هیچی دوباره میگیرم میخوابم وقتی ثروتمندم واسه چی برم سرکار
 
 جک خیلی خنده دار
 
ﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺪﺩ 10 ﻣﻬﻤﻮﻧ ﻣﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﻋﺪﺩﺍ ﺭﻭ 
ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻨﻪ 0,1,2,3,4,5,6,7 ,9 ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺪﺩ 8 
ﻮﻥ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ 8 ﺍﺻﻦ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤ
جستاری کوتاه دربارۀ غایتِ آمالِ تصمیم‌گیران علم کشور
 
ابداع احتمال کنید دنیایی داریم که در آن سازوکارِ آموزش بر عهدۀ خانواده‌هاست. حال خانواده‌ای را در نظر بگیرید. یکی از پسرهای خانواده بسیار علاقه‌مند به ادبیات است و روزهایش را در رؤیای نویسنده‌شدن شب می‌کند و شب‌هایش را با مطالعه روز. او می‌خواهد آن‌قدر نویسندۀ خوبی شود که روزی نوبل ادبیات بگیرد. پدر در کودکی به او خواندن و نوشتن آموخته و پروبال‌ش را گرفته تا بزرگ شود. پس از سا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها